و همینطور آریا و کاتلین

ساخت وبلاگ
با یکی از بچه‌های سال‌پایینی‌مون که ایرانیه، خیلی خوب کنار میام. وقتی داشت می‌اومد آلمان، دائما سوال می‌پرسید، من رو روانی کرد و قطعا first impression خوبی نداشتم ازش. حضوری ولی همین‌طوری چرت‌و‌پرت می‌گیم و می‌شنویم و خوش می‌گذره. توی مهمونی قبلی با هم می‌رقصیدیم و دیشب هم بهش گفتم وقت رقصه. گفت توبه کرده، ولی تا آخر شب دووم نیاورد. آدم بعدی توی ردیف مردمی که یک جایی باهاشون برخورد داشتم و یک جایی از قلبم که نه، ولی از ذهنم هستند. معمولا این‌جا راجع به والدینمون خیلی حرف نمی‌زنیم، ولی یک بار ازم پرسید مامانم چی‌کاره‌ست. گفتم توی آزمایشگاه کار می‌کنه و خیلی براش جالب بود. واقعا هم جالبه. من از مامانم کارم رو به ارث بردم. من همیشه از تنها بودن وحشت داشتم. نه به صورت موقتی، ولی این که در تنهایی بمیرم. الان نمی‌ترسم. فکر می‌کنم در نهایت همه‌چی درست می‌شه. توی موزه‌ی تاریخ طبیعی، که من بودم و هزار کودک شش تا ده ساله، دیدم یک پسربچه‌ای یهویی مامانش رو بغل کرد و صحنه‌ی قشنگی بود. تقریبا مطمئنم که منم یک روز تجربه‌اش می‌کنم.  و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 1:32

معمولا هرچی که بتونم از زندگی می‌کَنم و حالا برام عجیبه این موقعیت که می‌تونم به یک نفر بگم دوستش دارم و می‌دونم که هر کاری که شروع کنم، reciprocate می‌شه و باید جلوی خودم رو بگیرم که کاری نکنم و چیزی نشون ندم، چون آینده‌ای نیست و مهم‌تر این که همون آینده‌ی نداشته گذشته رو هم خراب می‌کنه. هرچقدر هم کل این ماجرا منطقی باشه، در عمل واقعا پیرم کرده. این مدت به گذشته زیاد فکر کردم و هی دلم خواست برم به انسان‌ها بگم که برای من اتفاقات چطوری بود و بفهمم اون‌ها چطوری نگاهش می‌کنند. درنهایت کاری نکردم، حتی با این که احتمالا حداقل مقداری اطلاعات می‌تونستم جمع کنم. مدت زیادیه که می‌تونم با جواب نگرفتن کنار بیام، ولی از پرسیدن سوالم نمی‌گذرم. الان ولی حتی سوال پرسیدن هم حس غلطی داره؛ نشونه‌ی این که جای خودت رو نمی‌دونی. سخته توضیحش و فکر نکنم الان بتونم. دارم تلاش می‌کنم به‌جای بقیه‌ی آدم‌ها روی چیزها تمرکز کنم که زندگی برام این‌قدر متلاطم نباشه و خوشحالم که یکم تاثیرش رو توی اصول اخلاقی‌م حس می‌کنم. معمولابرای من هرچی به بقیه صدمه نزنه، اوکیه. الان ولی انگار یک چارچوب جدید پسِ پسِ ذهنم هست. و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 ساعت: 17:47

امروز داشتم دنبال یک کانالی توی تلگرام می‌گشتم و تصادفی به یک پیام از یکی از دوست‌هام رسیدم که قبلا خیلی نزدیک بودیم. پیامش طولانی و پر از محبت بود و توی اون لحظات قطعا آرامش‌بخش. نمی‌تونم انکار کنم که من سهم خودم رو از محبت توی این زندگی دریافت کردم. فکر می‌کنم سهم خودم رو از محبت به انسان‌های دیگه هم دادم. واقعا اصلا باورت نمی‌شه من چه زندگی‌ای رو دارم هدایت می‌کنم :)) یعنی بیش‌تر از درد، خنده‌داره برام در این لحظه. واقعا هم نمی‌دونم چرا این همه ماجرا سرم میاد و اگر صادق باشم، شکایتی ندارم، چون به تماشاگر درونی‌م خوش می‌گذره.  امروز داشتم فکر می‌کردم چرا این‌قدر مقاوم شدم، و فکر می‌کنم به‌خاطر همینه که هرچقدر هم عذاب‌آور باشه، هر روز تم‌هایی می‌بینم که همیشه باهاشون درگیر بودم. یک جایی نفسم می‌بره، ولی برای الان، هنوز به مقدار کافی خوبم. رشدی که داشتم و چیزهایی که در پس‌زمینه‌ی زندگی‌م حل و فراموش شدند هم جالبه برام.  چند وقت پیش گرفته و درخودفرورفته بود و من یک ذره احتمال ندادم از دست من ناراحت باشه. در کمال آرامش‌خاطر فکر کردم که "عه، لابد خوب نخوابیده." و به ادامه‌ی روزم رسیدم و در ادامه‌ی روز مشکوک شدم، ولی همین که سرنخی به این واضحی رو نادیده گرفتم، برای منی که همیشه روی رفتارهای بقیه overthink می‌کردم، جالب بود واقعا. یا یکم قبلش، یک نفر دیگه که نظرش برام مهم بود، یک حمله‌ی وسیع و مخرب روم انجام داد (that's what she said) که یک بخشش این بود که شاید در برخورد اول جالب باشم، ولی به بیان خودش، actام خیلی زود تکراری می‌شه.  بعد حالا در نظر بگیر که این یک نفر رندوم توی خیابون نبود؛ فردی بود که برام مهم که نه، ولی مقبول بود. بعد از شوک اولیه، فکر و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 9:06

از پارسال این عادت رو پیدا کردم که هرازگاهی نصفه‌شب‌ها آهنگ ایرانی می‌ذارم و می‌رقصم. خیلی زندگی بامزه است. یک بار دختر هندیه بهم گفت که دوست داره توی اتاق تنهایی برقصه و منم فکر کردم -و شاید بهش هم گفتم- که مگه دیوانه است. خلاصه دیشب هم برنامه همین بود. صبح بلند شدم، کوله‌پشتی‌م رو برداشتم و اومدم برلین. برلین محشره. خسته و بی‌انرژی بودم و نمی‌خواستم برنامه بچینم و واقعا شانس آوردم، چون احتمالا برلین بهترین جا برای همچین بی‌مسئولیتی‌ای بود. کل روز تنهایی راه رفتم و هی خوشحال‌تر شدم. واقعا سزاوار این همه عشقیه که بهش هست. یک خیابون داره که شبیه وکیل‌آباد مشهده؛ یعنی وسیع و پهن و دوطرفه است، با مترو از وسطش، و مغازه‌های زیبا در دو طرف. فرمت خیلی ویژه‌ای هم نیست، ولی به یاد وکیل‌آباد بودم. برای ناهار توی یک رستوران اتریشی currywurst (سیب‌زمینی سرخ‌کرده و سوسیس) خوردم. که خیلی جالبه، چون من تقریبا هیچ‌وقت گوشت خوک نمی‌خورم. اگه دم‌دست باشه و منم توی مود باشم، سالامی می‌خورم، ولی این که خودم سفارش بدم، ابدا. ولی می‌گم، وارد مرحله‌ای شدم که ناگهان دیگه برام مهم نیست. (سیستم زندگی من این‌قدر دیگران رو گیج می‌کنه این‌جا. رسول همیشه راجع به اسلام باهام بحث می‌کنه و دین و خدا رو تحقیر و من همیشه فکر می‌کردم داره در واقع سر ایرانی بودنم شوخی می‌کنه. در حد سه هفته پیش فهمیدم واقعا فکر می‌کرده من مسلمونم. کل اون مدت داشته جدی تحقیرم می‌کرده.) (وای من این‌جا رو هی باز می‌کنم که از مسائل عمیق و درونی بنویسم، ببین چه چرت‌و‌پرت‌هایی رو تعریف می‌کنم.) آره خلاصه، بعد این یادم انداخت که توی سفر وین هی دلم می‌خواست متناسب با توی اتریش بودن، اشنیتزل بخورم و نمی‌شد، چ و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 9:06

چند بار بهم گفت که به کسی نزدیک نمی‌شه for its sake. یعنی به صمیمیت نیازی نداره، و انگار براش این‌طوری بود که when it happens, it happens.  من اون موقع خیلی بهش فکر نکرد. در واقع اول فکر کردم منم همین‌طور. بعد فکر کردم حالا شاید نه همیشه. این مدت پس ذهنم موند و این دو سه روز بهش بیش‌تر فکر کردم و الان توی این کافه به این رسیدم که من همه کار و مخصوصا روابط انسانی رو for its sake انجام می‌دم.  گناهی هم ندارم. زندگی برای من عقب افتاده بود و انگار همیشه دارم تلاش می‌کنم بهش برسم. و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 9:06